عشق و مرگ

28 01 2024

یکشنبه 8 بهمن 1402

سید ابراهیم نبوی (متولد ۲۲ آبان ۱۳۳۷ در آستارا) طنزنویسی است  که زمانی در دوران اصلاحات نویسنده معروفی بود و چندین کتاب نیز نوشت. (صفحه ویکی‌پدیا)

مدت‌هاست از ایشان خبری نیست یا حداقل من خبری ندارم. من کمی از آثار ایشان را خوانده‌ام. اخیرا موفق شدم کتاب بوی تمشک وحشی را بخوانم.

در مقدمه کتاب ذکر شده که این نوشته‌ها (در این کتاب) عاشقانه‌هایی است یا اشعاری یا نوشته‌هایی کاملا شخصی. گاه نقش آدمی را بازی کرده‌امکه دوست داشت چنین بگوید و گاه این نوشته‌ها کاملا واقعی است.

بخش‌هایی از این کتاب:

سه تن بر گرد آتش/ یک تن از آنان خفت/ دو تن رازی را به گفت آمدند/ صبح تنها آن که خفته بود برخاست .

*************

می‌دانی! انسان موجود غریبی است. وقتی می‌خواهد خود را به تمامی به یک تن واگذار کند، کم می‌آورد  و وقتی می‌خواهد خود را به هزار تن واگذار کند،‌ هنوز بسیاری از گوشه‌هایش خالی می‌ماند. این تفاوت عشق است با دوست داشتن. تفاوت عشق است و دوستی و تفاوت معشوق است با دوست.

*************

اگر مرگ نبود، زیستن سخت دشوار بود.





آه ای هستی من

1 01 2024

دوشنبه 11 دی 1402

امروز چهلمین سالگرد درگذشت پدرم بود. در کل روز حال گرفته‌ای داشتم. در این چهل سال هیچگاه – واقعا هیچگاه – این حال امروزم رو نداشتم. منقلب و سر در گریبان.

صبح به طور تصادفی با این کلیپ از معین برخوردم. خواننده‌ای که هیچوقت با اون ارتباط برقرار نکردم. اما صدای سوزدار او در یک کنسرت برایم جالب بود.

گاهی هم باید دل رو به خودش واگذاشت تا پر بزند و برود آنجا که عقابش نمی‌برد…

تنهاترین مردم به دوشم کوله باره غم
از غم‌ها لبریزم
کوه صبور شانه‌ام از بار غم ها خم
من قصه دردم، تنهای شبگردم

تنها دو دست مهربان تو پناه من
چشمان تو تنها چراغ کوره راه من
تنها تو ماندی از همه دنیا برای من
آن شانه‌های نازک تو تکیه‌گاه من
تنها تو هستی در تمام لحظه‌های من
تنها تو ماندی جز خدای من برای من

آه ای هستی من
شور مستی من
برچین اشک مرا برچین
هستی می‌گذرد
مستی می‌گذرد
بنشین پیش دلم
بنشین

از ازل خالم
زد رقم با تو
نقش تقدیر است
خود تو می‌دانی
با تو می‌مانم
بی‌تو می‌میرم

آه ای هستی من
شور مستی من
برچین اشک مرا برچین
هستی می‌گذرد
مستی می‌گذرد
بنشین پیش دلم
بنشین

از ازل خالم
زد رقم با تو
نقش تقدیر است
خود تو می‌دانی
با تو می‌مانم
بی‌تو می‌میرم

عاشق‌ترین مردم که می‌میرم برای تو
ای وای اگر باشد به تو عاشق خدای تو

من قصه دردم، تنهای شبگردم
تنها دو دست مهربان تو پناه من
چشمان تو تنها چراغ کوره راه من
تنها تو ماندی از همه دنیا برای من
آن شانه‌های نازک تو تکیه گاه من
تنها تو هستی در تمام لحظه‌های من
تنها تو ماندی جز خدای من عزیز من برای من





فراقی که 40 ساله شد

31 12 2023

یکشنبه 10 دی 1402

آه از این دم سردی‌ها….

در غم فراق 40 ساله پدرم

به همین سرعت. صبح 11 دی 1362. در محل کار. تماس مادر. حضور سریع در منزل و……جنازه پدر. دراز به دراز روی زمین در اتاق کوچک منزلمان. انگشتان پایش توسط بندی به هم بسته شده بود. مادر این کار را کرده بود. چشمانش نیز هم. یک برادر در جبهه. برادر دیگر در محل کار. خواهران در منزلشان. من تنها فرزند خانواده که باید اولین فردی باشم که مرگ پدرم را ببینم و جنازه‌اش را. همان‌طور که جنازه خواهرم را نیز 10 سال بعد دیدم…

در سال‌های آخر عمر عذاب کشید. فراموشی داشت. بعدا فهمیدم که همون آلزایمره. ساده بود. ساده زیست. آدم این زمان نبود. اما هر چه بود، پدر بود. الان نیست. هر کدام از ما در گوشه‌ای هستیم. زندگی بسیار سخت و پیچیده شده. اگر می‌ماند، حتما این ناملایمات را برنمی‌تابید. من الان در حال درهم شکستنم. الان من دقیقا سن پدرم را دارم در زمان مرگش. تا کی این گند ادامه داره؟ بی‌صبرانه پایان آن را منتظرم.

به جای پی نوشت: آخ که من چقدر این تصنیف زیبا رو دوست دارم…

هر دمی چون می، از دل نالان، شكوه‌ها دارم

روی دل هر شب، تا سحرگاهان، با خدا دارم

هر نفس آهیست، كز دل خونین

لحظه‌‌های عمر بی‌سامان، می‌رود سنگین

اشك خون‌آلوده‌ام دامان، می‌كند رنگین

به سكوت سرد زمان، به خزان زرد زمان

نه زمان را درد كسی، نه كسی را درد زمان

بهار مردمی‌ها دی شد، زمان مهربانی طی شد

آه از این دم‌سردی‌ها‌، خدایا

نه امیدی در دل من، كه گشاید مشكل من

نه فروغ روی مهی كه فروزد مشكل من

نه همزبان درد‌آگاهی، كه ناله‌ای خرد با آهی

داد از این بی‌دردی‌ها، خدایا

نه صفایی ز دمسازی‌، به جام می

كه گرد غم ز دل شوید

كه بگویم راز پنهان، كه چه دردی دارم پنهان

وای از این بی‌همرازی، خدایا

وه كه به حسرت عمر گرامی سر شد

همچو شراری از دل آذر بر شد و خاكستر شد

یك نفس زد و هدر شد، روزگار من بسر شد

چنگی عشقم راه جنون زد، مردم چشمم جامه به خون زد

دل نهم ز بی‌شكیبی، با فسون خود فریبی

چه فسون نافرجامی، به امید بی‌انجامی

وای از این افسون‌سازی، خدایا





طولانی‌ترین شب سال، شب خوبی نیست

21 12 2023

پنجشنبه 30 آذر 1402

شب از نوع یلدا

از عقاید ایرانیان باستان و این حرفا که بگذریم، اصلا اعتقادی به شب یلدا و چهارشنبه‌سوری و عید و این حرفا ندارم. قسمت خوبش حضور در خونه بزرگان و جمع خانوادگیه و گرنه این روزها برای ما که عمرمون کلا در حال تلف شدنه، یک دقیقه طول شب بیشتر چه معنی داره؟

اما بر اساس تئوری خودم با عقاید دیگران مخالفت نمی‌کنم. راستش دلم اونقدر ناصافه که هیچ چیزی نمی‌تونه شادم کنه. امشب هم به صورت شکلی شب یلدا داشتیم. اما من همونم که بودم. هر چند که شاعر  شکستن شیشه می رو در شب یلدا می‌دونه. من هم بند بند دلم شکسته.





عکس و مکث

15 12 2023

جمعه 24 آذر 1402

بازهم شب

در اینجا این عکس رو از جلسه کابینه ناصر‌الدین شاه در محل قصر شاه دیدم. به نظرم ناصرالدین شاه فرهنگی‌ترین شاه قاجار بوده. منصور ضابطیان در پادکست جعبه شماره 21 اقدامات و دیدگاه‌های فرهنگی ناصرالدین شاه رو معرفی کرده.





تنهایی در شک

11 12 2023

دوشنبه 20 آذر 1402

شب

این روزها حال خوشی ندار(ی)م. یعنی جایی برای حال خوش نمانده. فقر و فساد و ناامیدی و همه ناامیدی. اما در بعد شخصی هر روز احساس می‌کنم که تفکرات قدیمیم به سرعت در حال تغییر است و این تغییر به خودی خود بسیار پسندیده است. یعنی کاردکی در مغزم مدام در حال پاک‌کردن داشته‌های فکریمه. از سرعت تغییر فکر خودم، بیشتر از بقیه خودم متعجبم.

آقای یونگ می‌فرمایند:

انسان «معتقد» و نه «اندیشمند» ، مدام فراموش می‌کند که همواره در معرض درنده‌ترین دشمن خود یعنی «شک» قرار دارد. زیرا در جایی که «اعتقاد» حاکم است، شک همیشه در کمین است. برعکس، برای انسانی که می‌اندیشد، شک حضوری خوشایند است؛ زیرا برای وی گامی با ارزش به سوی شناختی بهتر است.


تنهایی از آن نیست که آدم کسانی را در اطراف نداشته باشد از این است که آدم نتواند چیزهایی را منتقل کند که مهم می‌پندارد. از این است که آدم صاحب عقایدی باشد که برای دیگران پذیرفتنی نیست اگر انسانی بیش از دیگران بداند تنها می‌شود.

#کارل_یونگ (بنیانگذار روانشناسی تحلیلی)

در همین رابطه : ایماگویه‌های کارل گوستاو یونگ





رفتی از برم؟

27 10 2023

جمعه 5 آبان 1402

دقیقا چهارماه بعد از طرح موضوع » زیست انفرادی» امروز از ما کنده شد و رفت برای خودش زندگی کنه. من در تعارض عجیبی گرفتارم. نمی‌خواهم از من دور باشد تا با هم باشیم. اما از طرف دیگر شاید این اوج خودخواهی است که خواسته او فدای خواسته من شود. اینجا تقدم خواسته‌ها مطرح است. من یا او؟

به سان اکثر مواقع دیوار من کوتاه است و من تسلیم خواسته‌اش می‌شوم. نه از سر اختیار که با جان کندن. در همان زمان بهش گفتم میری ولی منو نابود می‌کنی.

خدایا من مستحق این جدایی نیستم…





انسانیم آیا؟

10 10 2023

سه‌شنبه 18 مهر 1402

چند روزی است که حماس با حمله به اسرائیل صدها اسرائیلی را کشته و اسیر کرده و البته اسرائیل هم بیکار نیست و هزاران تن بمب و موشک را روانه خانه و کاشانه هزاران فلسطینی بی‌وطن کرده است و در این میان کودکان و زنان و پیران و انسان‌ها هستند که از هر دو طرف می‌میرند و باز هم می‌میرند و تصمیم‌گیران به این خشونت بی‌پایان در کنج خلوت خود هنوز سلامتند و ما هنوز هم انسانیم؟ کاری از دستمان نمی‌آید.

رفتار سال‌های اخیر حاکمان دز پوست‌کلفتی ما را به شدت بالا برده و راستش از بس کشتار و درد و محرومیت دیده‌ایم که این حجم از ناانسانی برایمان احتمالا خیلی غیرعادی نیست.

اما چند روز قبل هنگام ورود به سایتی با صراحت دیدم که با فشردن یک دکمه هم می‌توان انسان بودن خود را ثابت نمود. واقعا اینطوره؟ شاید در دنیای دیجیتال اثبات انسانیت هم به همین سادگیه.





از من چرا رنجیده‌ای؟

1 10 2023

یکشنبه 9 مهر 1402

روزهای خوبی ندارم. نداریم. امیدی هم ندارم. از فرصت‌های سوخته‌ام تلی از خاکستر برجا مانده. آینده را هم پیش‌خور کرده‌ام.

امروز یک آلبوم کوتاه از همایون منتشر شد. شامل سه تصنیف. از من چرا رنجیده‌ای؟ آقای سعدی ولمان کن! از همه رنجیده‌ایم. همه هم از ما ، لابد.

ای یار ناسامان من از من چرا رنجیده‌ای؟

وی درد و ای درمان من از من چرا رنجیده‌ای؟

ای سرو خوش بالای من ای دلبر رعنای من

لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیده‌ای؟

بنگر ز هجرت چون شدم سرگشته چون گردون شدم

وز ناوکت پرخون شدم از من چرا رنجیده‌ای؟

گر من بمیرم در غمت خونم بتا در گردنت

فردا بگیرم دامنت از من چرا رنجیده‌ای؟

من سعدی درگاه تو عاشق به روی ماه تو

هستیم نیکوخواه تو از من چرا رنجیده‌ای؟

نوشته حال خوب کن: نحل





بی‌تو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم؟

5 09 2023

سه‌شنبه 14 شهریور 1402

مرغ خوش‌خوان دل‌آرامی دیرگاهی است که از موطن تنم پر کشیده. حالات روحیم دقیقا تابعی سینوسی است. گاه آرام و گاه به غایت دل غمین و به سان دونده‌ی مسابقه‌ای که به زور به نیمه استقامت شباهت دارد، در دهک پایانی دوندگان هستم. بی‌زور، بی‌نفس.

قبلا گفتم: ملت » ای کاش «‌شده‌ایم. این » ای کاش‌»ها تمام ناشدنی است. برعکس صبر ما.

بی‌تو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم
زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چه کنم

آه کز طعنه بدخواه ندیدم رویت
نیست چون آینه‌ام روی ز آهن چه کنم

برو ای ناصح و بر دردکشان خرده مگیر
کارفرمای قدر می‌کند این من چه کنم

برق غیرت چو چنین می‌جهد از مکمن غیب
تو بفرما که من سوخته خرمن چه کنم

شاه ترکان چو پسندید و به چاهم انداخت
دستگیر ار نشود لطف تهمتن چه کنم

مددی گر به چراغی نکند آتش طور
چاره تیره شب وادی ایمن چه کنم

حافظا خلد برین خانه موروث من است
اندر این منزل ویرانه نشیمن چه کنم

منبع عکس