سهشنبه 14 شهریور 1402
مرغ خوشخوان دلآرامی دیرگاهی است که از موطن تنم پر کشیده. حالات روحیم دقیقا تابعی سینوسی است. گاه آرام و گاه به غایت دل غمین و به سان دوندهی مسابقهای که به زور به نیمه استقامت شباهت دارد، در دهک پایانی دوندگان هستم. بیزور، بینفس.
قبلا گفتم: ملت » ای کاش «شدهایم. این » ای کاش»ها تمام ناشدنی است. برعکس صبر ما.
بیتو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم
زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چه کنم
آه کز طعنه بدخواه ندیدم رویت
نیست چون آینهام روی ز آهن چه کنم
برو ای ناصح و بر دردکشان خرده مگیر
کارفرمای قدر میکند این من چه کنم
برق غیرت چو چنین میجهد از مکمن غیب
تو بفرما که من سوخته خرمن چه کنم
شاه ترکان چو پسندید و به چاهم انداخت
دستگیر ار نشود لطف تهمتن چه کنم
مددی گر به چراغی نکند آتش طور
چاره تیره شب وادی ایمن چه کنم
حافظا خلد برین خانه موروث من است
اندر این منزل ویرانه نشیمن چه کنم
بیان دیدگاه